مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

آلبوم تولد يك سالگي مهبد جون

سلام گل پسرم . پنج شنبه جشن تولدت رو برپا كرديم و شكر خدا به خوبي و خوشي برگزار شد و فكر كنم كه به همه خوش گذشت . البته مامان زري رو طبق معمول خيلي توي زحمت انداختيم و براي برپايي مهماني كلي ازش كمك گرفتيم . قبل از اين عكس گريه كردي تا بهت پفك بدم ، چند بار بگم پفك براي كودكان زير 2 سال ممنوع ِ !!!! ادامه مطلب رو حتما ً ببين ... خاله محيا و مهرزادجون توي تزئينات به مامان كمك كردند و جنابعالي هم كه طبق معمول همه ي بچه ها روز جشن از خوش اخلاقي سنگ تموم گذاشتي ... ( البته افعال معكوس از خودم در كردم ) . بگذريم در ادامه عكسهاتو ميزارم . يه سي دي از عكسها و فيلم تولدت آماده كردم كه توي صفحه ي آخر آلبومت ميزارم . بزرگ كه شدي حتما ...
28 خرداد 1391

تشكر و قدرداني

گل پسرم اين پست رو ميخوام اختصاص بدم به همه ي اونايي كه زحمت كشيدن و به گونه اي تولدت رو بهت تبريك گفتن . از طريق پيام گذاشتن در قسمت نظرات پست قبلي ( تمام دوستان ني ني وبلاگي - مامان زري - خاله محيا - خاله عاطفه و ... ) ، از طريق پيامك زدن به گوشي مامان ( عمو احسان -عمو ایمان- خاله مريم و.. )، از طريق تماس تلفني ( عمه سارا - مامان بزرگ - مامان زري - خاله الهام - خاله عاطفه - خاله محيا - خاله سمانه - خاله مليحه - خاله پروانه و... ) ضمن اينكه بدون خاله مليحه تو روز تولدت يه سورپرايز هم داشت و يه پاكت پستي كه فرستاده بود خونه بابا بهمن و توش يه عالمه هديه هاي خوب بود كه در پست هاي بعدي كه عكس تولد و هدايات رو گذاشتم واست مي نويسم .راستي يه جشن...
24 خرداد 1391

امروز روز توست ... روز تولدت

تبريك تولد مهبد جون از زبان مامان مهديه : پسر كوچولوي يكساله ي من ، امروز سالروز همراهي فرشتگان پاك و معصوم خدا با فرشته ي زميني من است . آمدنت نزديك است ، لمس بودنت در ساعت پانزده و ده دقيقه روز بيست و دوم خرداد ماه سال هزار و سيصد و نود زيباترين حسي بود كه به من بخشيدي . حس مادري ! شانه هاي كوچكت پناهگاه امن خستگي هايم شد و لبخندت به من شور و نشاط و زندگي بخشيد . كاش نقشه ي عمرم را داشتم و آنكاه ميدانستم كه در كدام لحظه ي عمرم ايستاده ام و آنطور بهتر براي با تو بودن برنامه ريزي ميكردم . نميدانم كه تقديرمرا تا كي در كنارت نگه ميدارد ، ولي بدان تا آخرين نفس دوستت دارم و با گرفتن دستهاي كوچكت ميان دستانم ، اجازه نميدهم مرارتي را متحمل...
22 خرداد 1391

تولد يك سالگيت نزديكه ....

سلام و صد سلام به گل پسري كه بيشتر از هميشه دوستش دارم و مي ستايمش . عزيز دلم شمارش معكوس براي تولد يك سالگي ات شروع شده ، ولي نميدانم چرا ، بسيار دلتنگم ! دلتنگي براي اولين لحظه اي كه در آغوش گرفتمت ، دلتنگي براي اولين باري كه شير خوردي . واي كه چقدر شيرين و زود گذر است ! پسر شيرينم ، يكسال گرماي وجودت زندگي ام را گرمتر و شيرين تر كرده ، در اين مدت لبخندهايي به لبان من و بابا مهدي نشاندي كه مطمئناً خاطراتش براي هميشه ماندگار و جاودانه خواهد ماند .                   قند عسلم ، قصد دارم برايت يه جشن كوچولو و خودماني برپا كنم و به همه بگويم كه رنگين كما...
21 خرداد 1391

برگزيده اي از كتاب پيامبر و ديوانه

آنگاه زني که کودکي در آغوش داشت گفت اي پيامبر با ما از فرزندان سخن بگو. و او گفت : فرزندانِ شما  فرزندان ِشما نيستند. آن ها پسرها و دختران ِخواهشي هستند که زندگي به خويش دارد. آن ها به واسطه ي شما مي آيند ،اما نه از شما ، و با آن که با شما هستند ،‌اما از آنِ شما نيستند . شما مي توانيد مهرِ خود را به آنها بدهيد، اما نه انديشه هايِ خود را ، زيرا که آنها انديشه هاي خود را دارند. شما مي توانيد تنِ آنها را در خانه نگاه داريد ، اما نه روحشان را ،‌ زيرا که روح ِآنها درخانه ي فرداست ،‌که شما را به آن راه نيست ، حتي در خواب. شما مي توانيد بکوشيد تا مانندِ آنها باشيد ، اما مکوشيد تا آنها را مانندِ خود ...
21 خرداد 1391

روز پدر مبارک...مسابقه بابائی دوست دارم

مهبد عزيزم قصد داره با اين شعر كوتاه روز پدر رو به پدرش تبريك بگه و تو مسابقه بابائي دوست دارم شركت كنه . به اميد اينكه بابا مهدي خوشش بياد .                                      پدرم ، اي اميد زندگي              پدرم ، اي اسوه ي بالندگي       پدرم ، اي مظهر پاكي و نور       پدرم ، تن خسته ي شبهاي دور           &...
16 خرداد 1391

پيرايشگاه

گل پسري وقتي به دنيا اومد موهاي مشكي و نسبتا پري داشت ، موهاي قشنگش تا حدود 3 ماهگي فشن بود . يعني جلوي سرش سيخ سيخ بود كه توي عكسهاي آلبوم و وبلاگش كاملا مشهودست . از حدود 4 ماهگي تا 6 ماهگي موهاش شروع به ريزش كرد و كچل شد مثل كسي كه ميخواد بره سربازي ! و از 6 ماهگي تا به الان هم موهاش روز به روز زيباتر ميشه . تا حالا هم مامان زري زحمت كوتاه كردن و مرتب كردنشونو كشيده بود ، ولي ما تصميم گرفتيم كه قند عسل رو ببريم پيرايشگاه كودكان و موهاشو به دست آرايشگر و قيچيش بسپريم و خودم دوربين به دست ، آماده عكاسي و فيلم برداري بودم ، كه اولين خاطره آرايشگاه رفتن مهبد جان رو ثبت كنم ، محيط خوبي بود . بزرگ با وسايل دخترانه صورتي و لوازم پسرانه آبي ، تاب...
10 خرداد 1391

گله از خداي مهربون

خدايا سپاس براي نعمت سلامتي ، براي شغلي كه دارم ، براي لقمه ناني كه به دست مي آوريم و مي خوريم ، براي لباسي كه داريم به تن كنيم ، براي فرزندي كه شاداب و سالم است و براي پدر ومادري كه در كنارم هستند و خانواده اي كه هيچگاه تنهايم نگذاشته اند  و براي همسري كه مهربان و دوست داشتني است و در تمام عمر تكيه گاهم خواهد بود . اما خدايا گله مندم ! براي هوايي كه براي نفس كشيدن نداريم ، براي عمري كه در اين آلودگي ها ميگذرد ، براي اينكه هر روز نگران تر از ديروزم براي سلامتي ريه هاي كودكاني كه مجبورند در خانه زنداني باشند تا از غبار و خاك و آلودگي هوا در امان باشند . براي پنجره اي كه نميتوانم آسوده رو به كودكم بگشايم تا از بهارش لذت ببرد ، براي ...
7 خرداد 1391

اولين گام در مسير زندگي

مهبد نازم چند روزي هست كه گام برميداري و قصد داري در مسير زندگي حركت كني . خدا به پاهايت قوت بده . اميدوارم كه در اين مسيري كه پيش پاهايت قرار دارد ، استوار و محكم قدم نهاده و هميشه پيروز و موفق باشي . و حالا وصف شادي مادرانه و پدرانه و راه رفتن دردونه ي ما ! دلبندم ، اين روزها راه ميري . البته طوري كه سرپا ميزاريمت روي زمين و شما با شوق و اشتياق قدم برميداري ، اينقدر عجله داري كه باعث به هم خوردن تعادلت ميشه و ميخوري زمين . بطور متوسط توي هر بار راه رفتن از 4 تا 9 قدم برميداري . من و بابايي اينقدر ذوقت رو ميكنيم كه خدا ميدونه !! آخه ذوق هم داره چون وقتي به روزهاي گذشته نگاه ميكنم ، كودكي ناز و كوچولو كه به جز تكان دادن دست و پاه...
7 خرداد 1391

پيشرفت هاي مهبد ، عزيز دل مامان

عزيز دلم ، قند و نباتم ، اين پست به پيشرفتهاي تو (پيشرفتهاي كلامي و احساسي و فيزيكي ) اشاره داره ، اميدوارم كه خوشت بياد . گل پسرم اين روزها صحبت كردنت تكميل تر از قبل شده و هر چيزي كه بخواي به من مي فهموني . در تكميل لغت نامه اول بگم كه ديگه براي شمارش اعداد از آهنگ اونا استفاده نمي كني و مثل يه مرد كوچولو درست و حسابي ميگي يك / دو / س / چا  - اين شمارشها هنگام تاب بازي و ورزش كردن و بازي با برخي از اسباب بازيهات پر رنگ تر به گوش ميرسه . پسر دوست داشتني من در طي روز هيچ ساعتي پوشك نميشه و به محض اينكه جيش داشته باشه ميگه جيش دَ   و نود و پنج درصد مواقع شلواشو خيس هم نميكنه . از شب تا صبح هم بدون پوشك مي خوا...
7 خرداد 1391
1